باز شدن صفحه نظرات شنبه 20 خرداد 1391
پچ ِ پچ ِ باران را می شنوی؟
عاشقانه هایش را برای تو فرستاده ست!
گاه در کوچه می رقصد و پای کوبی می کند!
گاه شیشه ی ِ پنجره ی ِ اتاقت را می نوازد...
و برای قدم زدن، می خواندت
برخیز و خویش را از غمی که تا مرگ ِ احساس می بردت، رها ساز
خیس شو در بارانی که روحت را طراوات می دهد
باران، همه بهانه است
موهبتی ست از سوی ِ خدا
گاه، خدا نیز بهانه می کند
و مست می شود
برای بارش ِبوسه هایش
و تا آغوش بکشد تو را
از همه ی ِ آن لرزه گناهانی که سبب ِ اندوهت می شوند
آری، سروده ام را بگذار به حساب ِ تب و هذیان
اما باور دار که
آغوش ِ او بسیار بزرگ است
گاهی به پچ پچ های باران گوش کن
باز شدن صفحه نظرات شنبه 20 خرداد 1391
مرا به تختم ببندید و تنهایم بگذارید...
هر چقدر نالیدم و فریاد زدم به سراغم نیاید
میخواهم او را ترک کنم...
باز شدن صفحه نظرات شنبه 20 خرداد 1391
عطرها و آهنگ ها بی رحم ترین عناصر زمینند!
بی انکه بخواهی...
می برندت تا قعر خاطراتی که برای فراموشیشان تا پای غرور جنگیدی..
باز شدن صفحه نظرات شنبه 20 خرداد 1391
ارزش یک احساس به شدت آن نیست به مدت آن است
باور کنید...
باز شدن صفحه نظرات شنبه 20 خرداد 1391
هوا گرفته بود
باران می بارید...
کودکی آهسته گفت: خدایا گریه نکن درست میشه..!
باز شدن صفحه نظرات شنبه 20 خرداد 1391
به "او" بگویید
دیگر "او" های نوشته هایم را به خود نگیرد!
ازین به بعد "
او" دیگر آن "او" نیست....
باز شدن صفحه نظرات شنبه 20 خرداد 1391
نا ممکن است که احساس خود را نسبت به توبا واژه ها بيان کنم.
اينها سرشارترين احساساتي هستند که تاکنون داشته ام
♥
با اين همه هنگامي که مي خواهم اين ها را به تو بگويم و يا بنويسم
واژه ها حتي نمي توانند ذره اي از ژرفاي احساساتم را بيان کنند
گرچه نمي توانم جوهر اين احساسات شگفت انگيز را بيان کنم
مي توانم بگويم آن گاه که با توام چه احساسي دارم
آن گاه که با توام
احساس پرنده اي را دارم که آزاد و رها در آسمان آبي پرواز مي کند
آن گاه که با تو ام
چو گلي هستم که گلبرگ هاي زندگي را شکوفا مي کند
آن گاه که با تو ام
چون امواج دريا هستم
که توفنده و سرکش بر ساحل مي کوبند
آن گاه که با تو ام
رنگين کماني پس از توفانم
که پر غرور رنگ هايش را نشان مي دهد
آن گاه که با تو ام
گويي هر آنچه که زيباست ما را در بر گرفته است
اين ها تنها ذره اي ناچيز از احساس والاي با تو بودن است
شايد واژه ي "عشق" را ساخته اند
تا احساسي چنين عميق و هزار سو را بيان کند
اما باز هم اين واژه کافي نيست
با اين همه چون هنوز بهترين است
بگذار بگويم و باز بگويم که
بيش از عشق بر تو عاشقم
باز شدن صفحه نظرات شنبه 20 خرداد 1391
امشب به یاد تک تکِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ی غم ها، دلم گرفت
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهابِ خیسِ ورق ها، دلم گرفت
از خواندن تمام خبرها تنم بسوخت
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو
در آتشِ گرفته سراپا دلم گرفت
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت
یک ردِ پا که سهمِ من از بی نشانی است
از ردِ خون که مانده به هر جا، دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم، درآمدم از پا دلم گرفت
باز شدن صفحه نظرات شنبه 20 خرداد 1391
بگذار تــــــــمام شعرهایم را
بر دروازه های شهرتان بیــــاویزم
تا همگان بـــــدانند
منِ لــــیلا
مــــجنون توام !
با تمام وجودم دوست دارم
باز شدن صفحه نظرات شنبه 20 خرداد 1391
اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم سر رهگذار تو جا می گرفتم شبی بر لب بام من می نشستی مرا می شکستی ، مرا می شکستی
و گر سنگ بودم به هر جا که بودی
اگر ماه بودی به صد ناز شاید
و گر سنگ بودی به هرجا که بودم
باز شدن صفحه نظرات شنبه 20 خرداد 1391
دلم برایت تنگ می شود
گرچه اینجا نیستی هر جا می روم یا هر كار می كنم صورت تو را در خیال می بینم و دلم برایت تنگ می شود دلم برای همه چیز گفتن با تو تنگ می شود دلم برای همه چیز نشان دادن به تو تنگ می شود دلم برای چشم هایمان تنگ می شود كه پنهانی به هم دل می دادند دلم برای نوازشت تنگ می شود دلم برای هیجانی كه با هم داشتیم تنگ می شود دلم برای همه چیزهایی كه با هم سهیم بودیم تنگ می شود
باز شدن صفحه نظرات پنج شنبه 18 ارديبهشت 1388
مهدی جان،این جمعه و آن جمعه بهانست
آدم بشویم،سه شنبه هم می آیی
آقا شب جمعه است و ما هم گرفتار
التماس دعا
باز شدن صفحه نظرات یک شنبه 16 تير 1387
چقد قشنگه که کسی رو دوست داشته باشی و مدام بهش بگی دوست دارم
برید ادامه مطلب